مهم ترین!
امتحان رانندگی را پاس کردممممممممممممم!
و نمی دانید چه باری از روی دوش و دل و جان و روحم برداشته شد، انگار این لعنتی سدی بود که نمی گذاشت زندگی روال عادی اش را بگذراند، البته که من آدم جوشی و غصه خوری هستم، ولی تا جایی که با دیگران صحبت کرده ام اکثرا" ازش به همین شکل یاد کرده اند، بگذریم، وقتی مراحل مختلف را بخوبی و با آرامش رد کردم و خودم قبل از اینکه بهم بگوید می دانستم که پاس شده ام، اصلا" یک اضطرابی گرفته بودم که می ترسیدم از خوشی بیش از حد سکته کنم، بخدا در همین حد خوشحال بودم و هستم، هر بار که به خودم رجوع می کنم و بیادم می آید که دیگر تست ندارم از خوشی بال در می آورم، این است قدرت شکست! آدم قدر موفقیت را پس از شکست بیشتر می داند!
دو. یک ترم درسی ام هم با موفقیت و نهایت رضایتمندی تمام شد و این هفته و هفته آینده در رخصتی هستیم. البته رایان را طبق برنامه خودش( سه روز در هفته) به مهد می بریم و این درواقع اولین تجربه من از تنها در خانه ماندن است، و بشدت بهم می چسبد، مثلا" دیروز که روز مهد رایان بود و پدرش قبل از کار بردش، من تمام صبح تا ساعت دو و نیم که بدنبالش رفتم را مشغول خودم بودم، کمی خانه را تمیز کردم بدون اینکه رایان پشت سرم بهم بریزد، آهنگ های مورد علاقه ام را گذاشتم بدون اینکه رایان بگوید "پوکویو بذار"!!!، برای خودم چرخیدم و رقصیدم بدون اینکه مراقب این باشم که او خرابکاری نکند، وای چقدر مزه داد!
هرچند باید در این دو هفته کلی کار درسی انجام بدهم و برای سه امتحان نسبتا" سخت آمادگی بگیرم ولی لااقل دیروز را بهش فکر نکردم و برای خودش جشن گرفتم، وسط های چرخیدن و رقصیدن هم یک آبگوشت وحشتناک عالی درست کردم که نگو و نپرس!
سه. ما از آن خانواده های پررو هستیم، کلا" " از رو نروندگانیم"( چه ترکیب باحالی شد)، بعله بعله، عرض می کنم خدمتتان، جمعه ای که گذشت مراسم ازدواج مجدد برادر بزرگتر بود، تو رو خدا شما هم مثل من فکر می کنید که باید خجالت کشید و مجلس نگرفت؟ یا مثل مادر و خواهر و خود برادر هستید که می گویند چرا باید این خانم تقاص ازدواج ناموفق آن خانم اول را بدهد و تحویل نگیریم؟ خلاصه که خدمتتان عرض کنم مجلس را در یک رستوران سنتی خیلی ناز در گلشهر که بخش آقایان و بانوان جدا بوده گرفتند، ماشین گلپوش و عروس و داماد آرایشگاه و لباس و غیره.
عروس خانم هم دختردایی مان هستند که یک ازدواج نا موفق داشته اند، و نقطه مقابل دخترعمو( ازدواج اول) هستند، هم از نظر اخلاق و هم از نظر ظاهر و حتی تیپ و ظاهر!
من که متاسفانه ایمان و اعتماد را بطور کامل نسبت به هر موجود مونث که بنام عروس وارد خاندان ما می شود را از دست داده ام، ولی باز هم در پس هر ناامیدی ای امیدی هست، و مخصوصا" که بقول مادرم این عروس، عروس نیست، بچه ام هست، یتیم برادرم هست و هیچکس دیگری به اندازه ایشان نخواهد توانست برای من دختری کند.
چهار. رایان خان هم پس از دو ماه و نیم رفتن به مهد کودک الآن کم کمک به آن درجه از پذیرش رسیده است که گریه نکند، و گزارش ها حاکی از آن است که در طول روز هم بسیار فعال و شادتر از قبل عمل می کند، مربی هایش بشدت ازش راضی هستند و می گویند رایان تنها بچه ای است که مراقب است بعد از بازی در هر قسمتی که هست وسایلش را سر جایش بگذارد و حتی وسایلی را که سایر بچه ها به اطراف پرت کرده اند ببرد در جای مربوطه، مثلا" ماشین ها را سر جایش، عروسک ها را سر جایش، حیوانات را و اعداد و اشکال هندسی را، آنهم بطور خودجوش و متعهد، آخ که مُردم برای این رفتارش!
پ ن: ممنون از اینکه هنوز با من هستید!
درباره این سایت